~[•••ماه شب تارم:)💜🌙•••]~ پارت 9
•پارت نهم•
رضا و من باهم:خفه شو محرابب
صدای دخترونه لوسی از پشت سرمون اومد
+سلام پسراا چطورین..
همه باهم برگشتیم نه این امکان نداشت..
همزمان زنگ آیفون به صدا دراومد...
راحل رفت باز کردش
و گفت اقا سامیارن
ولی من هنو مونده بودم
خدا به دادمون برسه
متین:بچه ها چقد بیرون سرد...
تو اینجا چه غلطی میکنی؟
انیتا:اوا عزیزمممم..تو چرا اینجایی..کی تو رو دعوتت کرده چندش خانوم؟😃😂
محراب:نمیدونم والا..
سامیار:عه سلاممم
رضا مات مونده بود..معلوم بود همه نقشه هاش برباد رفته..
قیافش شبی بچه ای بود ک وقتی فیلم موردعلاقش داره پخش میشه
بهش بگن برو بخواب..
خدایا خودت به دادمون برس..
ادمین:خماری جان فرزندم به بچه ها سلام کن:)😃🤏🏻
خماری:سلام گلای تو خونه😃🤏🏻
رمان خونای نمونه😃🤏🏻
خماری اومده تا کامنتا پرشه پیشتون بمونه😃🤏🏻
:)😃
کامنت💜10
رضا و من باهم:خفه شو محرابب
صدای دخترونه لوسی از پشت سرمون اومد
+سلام پسراا چطورین..
همه باهم برگشتیم نه این امکان نداشت..
همزمان زنگ آیفون به صدا دراومد...
راحل رفت باز کردش
و گفت اقا سامیارن
ولی من هنو مونده بودم
خدا به دادمون برسه
متین:بچه ها چقد بیرون سرد...
تو اینجا چه غلطی میکنی؟
انیتا:اوا عزیزمممم..تو چرا اینجایی..کی تو رو دعوتت کرده چندش خانوم؟😃😂
محراب:نمیدونم والا..
سامیار:عه سلاممم
رضا مات مونده بود..معلوم بود همه نقشه هاش برباد رفته..
قیافش شبی بچه ای بود ک وقتی فیلم موردعلاقش داره پخش میشه
بهش بگن برو بخواب..
خدایا خودت به دادمون برس..
ادمین:خماری جان فرزندم به بچه ها سلام کن:)😃🤏🏻
خماری:سلام گلای تو خونه😃🤏🏻
رمان خونای نمونه😃🤏🏻
خماری اومده تا کامنتا پرشه پیشتون بمونه😃🤏🏻
:)😃
کامنت💜10
۷.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.